جدول جو
جدول جو

معنی برپای جستن - جستجوی لغت در جدول جو

برپای جستن
(مُ یَ لَ)
بزور پا برجستن. (آنندراج). ناگهان جهیدن و بحالت ایستاده درآمدن:
چو شاه آنچنان دید برپای جست
گرفتش سر دست رستم بدست.
فردوسی.
چو بشنید مهراب برپای جست
نهاد از بر دستۀ تیغ دست.
فردوسی.
ولی همچنان بر دعا داشت دست
که شه سر برآورد و برپای جست.
سعدی، نوعی از صوف است که از برتاس می آرند. (آنندراج). پوستی که از برتاس آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ یَ نَ)
انتصاب. (تاج المصادر). برپا خاستن. بلند شدن. ایستادن. قیام کردن. بپا خاستن:
چو بشنید جاماسپ برپای خاست
بدو گفت کای خسرو داد راست.
فردوسی.
چو خسرو چنان دید برپای خاست
از آن کوهسر سر برآورد راست.
فردوسی.
نپیچید کس سر ز گفتار راست
یکی پیر سر بود برپای خاست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَزْ کَ دَ)
استصواب. استشارت. نظر خواستن. مشورت خواستن. طلب اظهار نظر:
چو دارا در آن داوری رای جست
دل رایزن بود در رای سست.
نظامی.
، اظهار نظر کردن. اظهار عقیده کردن. بیان نظریه و عقیده کردن:
خلاف رای سلطان رای جستن
بخون خویش باشد دست شستن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برپای خاستن
تصویر برپای خاستن
بلند شدن روی پاها و ایستادن برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای جستن
تصویر رای جستن
مشورت خواستن، طلب اظهار نظر
فرهنگ لغت هوشیار